به نام آن کسی که زندگی داد وز آن پس مژده ی پایندگی داد
یایوسف زهرا العجل العجل بوی انتظار ازکوچه های شهر هر جمعه غروب به مشام
مشتاقانت می رسد می گویم جمعه چون جمعه روز موعوداست، پس بگو کدامین جمعه
مترسم بمیرم و به لحظه وصال نرسم میگویم وصال چون رسیدن به تو رسیدن به حق
ورسیدن به خداست مهدی جان بگو دیدگانم لیاقت آن را دارند که سنگ فرش از عشق برای
قدوم مبارکت شوند مهدی جان بیا و با امدنت دریای وجودم را پر از ماهی های رنگارنگ کن
بیا.....ارزو ی بزرگی دارم بزرگتر از آنچه تصور کنی من می دانم که خدا ما خاکیان را از تو که از
افلاک سر بر اورده ای بیشتر دوست دارد چرا ؟.......زیرا این ما هستیم که عاشق و شیدایت
هستیم وچشمانمان از شوق دیدارت لبریز است چون این ما هستیم که گل نرگس در دشت
عشاق داریم اما تو چه که مشتی خار در اطرافت پراکنده شدند که با هر وزشش طوفانی از
جنس غرور و تکبر آن خار ها برقلب پر عطوفتت می نشیند.حیف که نسیم عشق توانایی
مقابله با این طوفان را ندارد وبر آن مقلوب می شود.کاش سینه ام می توانست سپر بلایی
باشد تا آن خارها بر قلب نازنینت ننشیند ویا آنکه نسیم عشق آنقدر قدرتمند می شد که با
هر وزشش طوفان غرور تکبر را نابود می ساخت ونقاش عشق نیز پنجرهای از جنس نور بر
کوچه ی تنگ وتاریک انتظار می کشید تا پرنده ی خوشبختی راهش را گم نکند،به امید آنکه
روزنه های امید بزرگ وبزرگتر شوند تا پرنده ی خوشبختی به آسانی به وعده گاهش
برسد.پس تا آن روز........